
یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد :کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست ؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی می خرید ؟
برچسب ها: سفره، سفره خالی، پیرمرد، پدر، خواهر، مادر، جمله های زیبا،
تاریخ : چهارشنبه 23 تیر 1395 | 09:56 ب.ظ | نویسنده : حامد کیائی | نظرات